زندگی به سادگی گاززدن یک سیب سبز بعد از یک سوتی بزرگ .توی مغز آدم میپیچه ُسیال میان نیروی خوبی و نیروی بدی و تو ایمان پیدا میکنی که احساست ُنه ُاحساس میکنی که ایمانت بیخود بوده .بعضی راهها رو نباید رفت .این چیزیه که بعد از رفتن یه راه میشه فهمید .اینکه تو کجا هستی؟چندسالته؟کی هستی وچی ؟به جواب نمیرسه اگه بیشتر از پونزده ثانیه بهش فکر کنی .بعضیها شام میخورن وتو از نمایشنامهای ندیده و نخونده حرف میزنیُ از فلسفه حرف میزنی و وقتی که میفهمی توی خاموش کردنش عجله کردی تموم شدن باتری بهت فرصت دوباره نمیده.شب از نیمه هم گذشته و تو از سیاهی فقط جسد مورچه های سم خوردهای رو میبینی که انگار از آسمون افتادن و جای خالیشون با ستارههای سوسوزن پرشده .اونجاست که دنیا رو با تمام پیچیدگیش توی یه دونه انگور میبینی،یه دونه گرد که وقتی بین انگشتات می چرخونیش از خود بی خودت می کنه .دوست داری به خواب بری ،خوابی عمیق که تمام خاطره ی لحظه ای از یک روز عجیب رو از خاطرت پاک کنه و صبح که بیدار می شی...
سلام
زندگی
زنده گی و دیگر هیچ