دست فروش
این روزها دیگر فریاد آسمان
به زمین که نمی رسد هیچ
مادر هم به ما نمی رسد.
کلمات هم مجبورند دربیایند
عبور ممنوع از آنجایی که نباید.
وباز
پس گردنی
و دست های سنگین مادر
که دروغ می گوید
که دست فروش است
دستی نمی فروشد
دستی می گیرد
پول توپ
و سر درموهای بریده مادر
بریده بریده
فراموش میکنم بوی عرق
توپ را هم
و آسمان را
وخدا را هم
فراموش می کنم
خدا هم اگر مادرم را بچشد
خودراکه هیچ
خدای خود را نیز فراموش میکند
اینست که زمین خوش است
به مزه مادر
وپاک
و بستنی پاک
و مادر پاک آسمان را از من پنهان می کند
اما یک شب به آسمان می روم
ازدست این پریروز و دیروز و فردا
و دست می خرم
تا مادر دست فروشی کند
تا راست گفته باشد
و توپ...
چه مردی که میگفت
قلب را شایسته تر آن
که به هقت شمشیر عشق در خون نشیند
وگلو را بایسته تر آن
که زیباترین نامها را بگوید
وشیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت به پاشنه آشیل در نوشت
روئینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود
خردادها از پی یکدیگر می روند
با تن پوشی از پوست آسفالت
به رنگ لبان دخترکان نورسیده
و کوچه به کوچه
از صدا افتاده است
نه بخاطر بنزین
که کارتهای سوخت سرشار است