متن زیر بخشی از نمایشنامه ای کوتاه با عنوان ندای انقلاب نوشته لئونید آندریف نمایشنامه نویس روس هست ، از مجموعه نمایشنامه هائیه که به عنوان یکی از پروژه های گروه دارم ترجمه می کنم .
زن :بله .( مکث ) ناراحت نشو . لطفا . ... اما امشب ....وقتی که صدا ها شروع شدن ...وقتی که چکش ها و تبرها شروع کردن به فرود اومدن ... تو هنوز خواب بودی ... و من ناگهان فهمیدم که همسر من ، بچه های من – همه این چیزها موقتین ... من عاشق شماها هستم بیشتر از اونی که فکرشو بکنی ...(مرد دوباره دستانش را در دستان زن حلقه میکند )... اما نمی تونی بشنوی اونها اون بیرون چطور در حال ضربه زدنن ؟ اونها خیلی دورتر در حال کوبیدنن و بنظر میاد بعضی چیزها در حال فرو ریختنه، شکستن فاصله ها ، به نظر میاد بعضی دیوارها داره پائین میاد و فرو میریزه – زمین درحال تغییره – و اون خیلی فراخ و گستره و آزاده ! ......
علاقمندان می تونن متن کامل نمایشنامه رو از اینجا دانلود کنن . لطفا نظرات راهگشاتون رو برام بفرستین